شاید تا روزگارِ کمی پیشتر، سترونی ننگِ دائمی بود که بر جبین می زدند. اگر زنی دامانش از فرزند خالی بود، ضعیف و بیهوده می خواندندش و اگر مردی فرزنددار نمی شد، عیبش می دانستند و می گفتند: «مردانگی اش کم است»! آمال و غایت و علت العللِ وصلت ها تنها یک چیز بود؛ تولید مثل و بقای نسل.
به گزارش مدل کودک به نقل از ایسنا، ما که نمی دانیم اما در بین نیاکان و گذشتگان کمتر محتمل بود که توافقی میانِ زوجین باشد تا بچه دار نشوند. رسم و روال بر این بود اگر زن و شوهر نتوانستند فرزنددار شوند، دوا و درمان کنند، اگر افاقه نکرد، مرد تجدید فراش می کرد. اگر همسرِ جدید بچه دار می شد، نقصِ همسر اول و سلامت تناسلِ مرد مشخص می شد و در غیر این صورت ناتوانی شوهر آشکار می شد و زن ها یا کنار می آمدند و یا طلاق می گرفتند. در گذشته کمتر زوجی حاضر می شد بچه دیگری را بزرگ کند؛ دلایلش مشخص است. بعضی ها از این بابت ممانعت می کردند که فرزندخوانده از خون ِ خودشان نیست. بعضی به علت مطمئن نبودن از پیشینه پدرومادر و اینکه نسبت به سلامت اخلاقی و شرعی آنها اکراه داشتند. برخی از ترس حرف دیگران و اینکه اطرافیان ذهنیتِ فرزندخوانده شان را تغییر دهند، این کار را نمی کردند و گروهی از عهده هزینه ها و امکانات یک کودک برنمی آمدند. هنوز هم همین علل تصمیم گیری را برای کسانی که امکان حاملگی ندارند، سخت و مشکل می کند، اما در گذشته و در فرهنگ عامه، مساله «فرزندپذیری» به مراتب دشواری های بیشتری داشت.
روش های نوین و تازه رسیده پزشکی تقریباً بیشتر ناباروری ها را درمان می کنند و زوج ها هرچقدر هم که مشکلات باوری شان پیچیده باشد و با هر سختی و مشقتی که باشد، غالبا می توانند «پدر و مادر» شوند. اما حقیقت این است که جهانِ کوچک ما بچه های زیادی دارد که فرزندِ کسی نیستند و در حسرتِ دست نوازش مادرانه و پدرانه، شب را بامداد می کنند.
علی ۲۸ سال دارد و کافه چی است. پدر مادرش پس از تولد، او را در یک مسجد در یکی از شهرهای مرکزی رها کرده بودند. می گوید: «سیزده ساله بودم که به صورت کاملاً اتفاقی، مدارک بهزیستی را در کمد خانه مان پیدا کردم. همین که اسم قبلی ام، تاریخ تولد و محلی را که در آن زندگی می کردم دیدم، گریه کردم. آن روزها و باتوجه به شرایط دورانِ بلوغ و نوجوانی، کمی برای درک کردنِ عمق مهربانی پدرومادرم کوچک بودم و تا مدت ها با آنها صحبت نمیکردم، اما کمی که گذشت، مجدداً ارتباطم را با هردوشان از سر گرفتم.»
علی که از دوران دانشجویی در تهران سکونت دارد، درباره احساسات کنونی و صمیمیت رابطه اش با خانواده می گوید: «پدرومادرم را با هیچ کس و هیچ چیز عوض نمی کنم. آنها مرا عاشقانه و با سختیِ بسیاری بزرگ کرده اند. پدرم بهترین مردی ست که دیده ام؛ انسان پاکدستی که تا آخرین روزِ قبل از بازنشستگی، حقّی را ناحق نکرد و با همه به عدل و اخلاق رفتار کرد. او حالا بیمار است اما هروقت به خانه می روم، همچنان شوخ طبعی اش را دارد و سربه سرم می گذارد. مادرم هم به طرز عجیبی خوب و مهربان است. اگر شب ها تلفنی با او صحبت نکنم و صدایش را نشنوم، خوابم نمی برد. هردوشان را از صمیم قلب دوست دارم و افتخار می کنم فرزندشان هستم».
تا مدت ها پیش نسبت به فرزندپذیری نگاه مثبتی وجود نداشت؛ هنوز هم کم وبیش نگاه های منفی یا ترحم آمیزی نسبت به این مورد در بین افراد وجود دارد. حتی واژگانی که برای آن به کار می رود هم نگاه زیبایی به این مقوله نمی نماید. اما این رویکرد مدتی است دستخوش دگرگونی هایی شده. آمار کودکانی که از بهزیستی به سرپرستی گرفته شده اند، بیشتر از گذشته شده و این نگاه تا حدی تغییر کرده است. شهلا کاظمی پور، جامعه شناس و دانشیار گروه جمعیت شناسی دانشگاه تهران، درباره تغییرات محسوس اقشار در مساله فرزندپذیری و عوامل تأثیرگذار بر حصول و تثبیت این روند به خبرنگار ایسنا می گوید: ناباروری در گذشته وجود داشته، و حالا هم به دلایلی مانند مشکلات زیست محیطی و تغذیه بیشتر شده، اما از طرفی، مداوا و مراعات مسائل بهداشتی و پزشکی هم افزایش پیدا کرده است. مشکل بیشتر افرادی که اختلالات ناباروری دارند، از طرق مختلف درمان شدنی است. اما به صورت کلی، ناباروری دو مرحله دارد؛ اولیه و ثانویه. در ناباروری اولیه، به صورت کلی امکان بچه دار شدن نیست، اما در ناباروری ثانویه، امکان دارد والدین یک یا دو بچه به دنیا بیاورند، اما دیگر فرزنددار نشوند. در روزگار قدیم، افراد تمایل داشتند تا فرزندان بیشتری از دامان خودشان داشته باشند و فرهنگ جامعه، خصوصاً در جوامع کوچک که همه یکدیگر را می شناختند، فرزندخواندگی را برنمی تابید. در بعضی فرهنگ ها، ناباروری زنان «ناشزه بودن» تعبیر می شد و شوهران یا آنها را طلاق می دادند و یا بر سرشان هوو می آوردند. این ها تماماً فرهنگ هایی هستند که به خاطر فرزند داشتن رایج بودند، همان گونه که فرزندخواندگی اصلاً در جامعه متداول نبود. اما هرچه جوامع بزرگ تر شدند و روابط چهره به چهره کمتر شدند، فرزندپذیری رشد بیشتری کرد. حتی برخی از خانواده ها که فرزنددار نمی شدند، به شهر دیگری کوچ می کردند و بچه ای را به سرپرستی می گرفتند که اطرافیان متوجه نشوند.
او می افزاید: در ایران خیلی از رفتارها، از بعضی کشورهای دیگر وام گرفته شده، که به علت وجود وسایل ارتباط جمعی و شناخت جهان خارج حاصل می شود. طبق مشاهدات، در غرب فرزندپذیری نرخ بالایی دارد؛ بخشی از آن به علت آمار ناباروری هاست و قسمتی دیگر نیّت های بشردوستانه و انسان دوستانه دارد. برای مثال ورزشکاران یا هنرمندان فرزند می پذیرند، یا مثلا کودکانی که در حادثه هایی مانند سیل یا زلزله، والدین شان را از دست می دهند، از راه انجمن های بشردوستانه، تحت سرپرستیِ خانواده های متقاضی قرار می گیرند. روند فرزندپذیری در ایران تقریباً از این مسیر درحال سپری شدن است.
کاظمی پور درباره رابطه فرزندپذیری و کنترل جمعیت بیان می کند: فرزندپذیری می تواند موثر باشد اما در آخر تصمیمات دولتمردانی که دغدغه کم شدن جمعیت را دارند، تاثیر نهایی را می گذارد. هر کودکی که حالا به دنیا آمده، چه در خانه زندگی کند و چه در خیابان، بالاخره جزئی از جمعیت به حساب می آید. دغدغه مسؤلان این است که ما جمعیت مان را زیاد نماییم و در این صورت فرزندپذیری بر کنترل کیفی جمعیت اثری نخواهد داشت.
پر واضح است کودکانی که در بهزیستی هستند، به شکلی امانت اند و شروطی که سازمان های پرورشی و حقوقی برای واگذاری این کودکان اعمال می کنند، چه از نظر تمکّن مالی و رشد علمی و فرهنگی، چه از نظر سلامت روانی و رفتاری، بسیارند. کاظمی پور درباره التزام سخت گیری ها و شرایطی که نهادهای مربوطه نسبت به متقاضیانِ واگذاری حضانت کودکان بی سرپرست اعمال می کند، می گوید: لازم است دقت شود. در جامعه ما آن چه در جهت فرزندپذیری است، این است که اغلب زوجین ترجیح می دهند ناباروری خویش را از راه روش های نوین مداوا کنند. امروزه و خصوصاً در ایران، فرزندپذیری میان بانوان مجردی که سن ازدواج شان به تأخیر افتاده یا اینکه جدا شده اند و تنها زندگی می کنند، رواج بیشتری دارد. طبق مصوبات جدید، مجرّدان هم می توانند کودکی را به سرپرستی بپذیرند. سنجش صلاحیت خانواده ها از این بابت اهمیت بسیار زیادی پیدا می کند که خانواده می بایست شرایط تحصیل، تغذیه و رفاه کامل کودک را فراهم آورند. اما مهم ترین نکته در این جا شکل می گیرد که ضرورت وجود این نظارت ها علاوه بر متقاضیان حضانت کودکان بی سرپرست، می بایست بر خانواده هایی که قصد به دنیا آوردنِ نوزاد جدیدی را دارند، هم باشد. بارها دیده شده که والدین با تاکید بر اینکه فرزند از خون خودشان است، تنبیهات سختی بر او اعمال داشته اند، فرزند را در سنین کودکی مجبور به کار کردن کرده اند، یا حتی او را کُشته اند. این معیارها بسیار مهم اند اما متأسفانه هیچ نظارتی بر اعمال یا اجرای آنها نمی گردد. در شرایط فعلی و کنونی، رسالت وزارت بهداشت این است سیاست هایی در جهت کیفیت جمعیت اتخاذ کند. کیفیت جمعیت در مراحل اولین از آموزش های جنسی، مراقبت های بهداشتی، آزمایش های ژنتیکی و معاینات جنینی شروع می شود و تا پس از تولد و روند رشد جسمی، روانی و رفتاری کودک ادامه پیدا می کند. وظیفه وزارت بهداشت این است که حداقل پنج سال اول را مدیریت کنند تا کودک در محیطی سالم بزرگ شود. محیط سالم تنها به معنای پول داشتن نیست، امکان دارد پدرومادر پزشک باشند اما کودک شان را همواره تنها بگذارند؛ این محیط ها تماماً برای کودک صدمه زا هستند. بچه می بایست تغذیه مناسب داشته باشد و از نظر روانی و جسمی آرامش داشته باشد. اما در جامعه ما تنبیه بدنی رواج دارد.