به گزارش مدل كودك خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)- داستان هایی از ضرب المثل ها
«اژدهایی به خرسی حمله برد و می خواست او را از هم بدرد و بخورد. چون فریاد خرس بلند شد، مرد دلیری صدای او را شنید و به آن طرف دوید تا حیوانی را که اسیر شده است، نجات بدهد. مرد چون رسید و دید که خرس گرفتار اژدها شده است، پی برد که با زور تن نمی تواند بر اژدها پیروز شود. پس با نیرنگ نیروی اژدها را خنثی کرد و به کمک قوت و توان خود، اژدها را شکست داد و خرس را از دست او را رها کرد.
خرس دید که مرد او را نجات داده است. کرم مرد را دیده بود که خویش را به خاطر او به خطر انداخته است، پس زندگی پیشین را رها کرد و مانند سگ اصحاب کهف که پی آنها می رفت، پیرو مرد شد و هر جا می رفت، همراه او بود. مرد هم به او خو گرفته بود و هر کس او را می دید، پندش می داد که دوستی انسان و خرس پسندیده نیست و عاقبت خوشی ندارد و و دوستی با ابلهان از دشمنی بدتر است. اما مرد چنان به خرس علاقه داشت، که حرف کسی را نمی پذیرفت و معتقد بود که آنها این حرف را از حسادت می زنند و نمی توانند دوستی آنها را ببینند. مرد پندگو هم او را رها کرد و رفت. به خودش می گفت بهتر است دیگر سکوت کنم، چون او را خیال برمی دارد.
روزی در راهی می رفتند و مرد خسته شده بود. می خواست دراز بکشد تا خستگی در کند. مرد خوابید و خرس بالای سر او نشست و مگس هایی را که بر سر و صورت او می نشست، می راند. اما مگس سمجی چند بار بر صورت مرد نشست و هرچه خرس او را با دست راند، باردیگر برگشت. خرس هم عصبانی شد و رفت و سنگ آسیایی را که در آن نزدیکی بود، برداشت و برای کشتن مگس بر صورت مرد زد. بر اثر افتادن سنگ مرد له شد و مرد.»*
این ضرب المثل برای دوستی با افراد نادان به کار می رود چونکه در همنشینی با نادان چیزی جز زیان عاید نمی گردد.
*منبع: «داستان های مثنوی معنوی»، محمد قاسم زاده.