مدل کودک: «محمدعلی اسلامی ندوشن هم از همان ایل و تباری بود که از ازل عاشق بودند. از آن دست آدم ها که الان کسی باور نمی کند یک نفر باشد که بدون طلبِ منفعتی بخواهد ایران را دوست داشته باشد و بنویسد.»
سعید اسلام زاده، فعال فرهنگی و مجری رادیو و تلویزیون در پی درگذشت محمدعلی اسلامی ندوشن، نویسنده، شاعر، مترجم، پژوهشگر و استاد زبان و ادبیات فارسی، در نوشتاری با عنوان «در ستایش محمدعلی اسلامی ندوشن، در سوگ عصر بی اسطوره» که در اختیار ایسنا قرار داده نوشته است: «طبیعت روزگار است. در دایره آمدن و رفتن نقطه تسلیمیم. بدن آدمی ظرفیتی دارد و روزی به ته می رسد و یاران موافق یکان یکان در پای اجل از دست می شوند.
نقلِ هفتاد سال و هشتاد سال زندگی نیست، حرف این است که بعد این همه نعمت حرام کردن، کسی می شود اسلامی ندوشن و کلی اسم که الان رخ در نقاب خاک کشیده اند و اما ثمراتشان برجا مانده و یکی هم می شود همین چند ده میلیون نفوس ممالک محروسه منحوسه بی آب و علف.
همه افسوس از این است که چرا از پس این همه نام… به یاد آورید… همان ها که نیما گفت رزق روحش شده اند… همان ها که قفسه های کتابخانه هایمان را پر کرده اند… چرا کسی دیگر نمی آید و نیست و چرا خالی شده ایم. چرا اینقدر قدّمان کوتاه شده. اگر روزگاری… همین بیست سال پیش سر بر می گرداندی، چندین غول زیبا اطرافت می دیدی که در سایه شان خنک بشوی… امروز اما، عصرِ بی اسطوره، چنان سیلی محکمی بر گونه ما زده است که گیج از ضرب دستش مانده ایم و فقط در کتابخانه هامان پیِ این و آن می گردیم و نامشان را تند تند می خوانیم که مبادا از یاد ببریم.
افسوس نمی خورم که چرا فلانی رفت و آن دیگری روی تخت بیمارستان افتاد و آن یکی مهاجرت کرد و جهان زبانش را در چمدان جا داد… اگر می شد… برداشت و بُرد و سوادش نم کشید… این خصلت روزگار است. یکی می رود… افسوس می خورم چرا کسی نمی آید.
همین دو سال کرونائی که گذشت آدم هایی رفتند که بودنشان دنیایی می ارزید در عصر موسی چومبه ها.
نه که دیگر دستمان نرسد به کتاب هاشان… این اما امری ست علیحده، که صاحب محضری را از نزدیک ببینی و حضرتش را درک کنی تا این که ورق بزنی کتاب هایی را که روزی حالا به اجبار فلان استاد با کلی فحش و فضیحت از جلو دانشگاه خریده ای یا به میل، روزی از بین کتاب های دست دومِ دستفروشی بیرون کشیده ای و بعد هم ایستاده ای به چانه زدن که ده تومان کم کن الان همراهم نیست…
محمدعلی اسلامی ندوشن هم از همان ایل و تباری بود که از ازل عاشق بودند. از آن دست آدم ها که الان کسی باور نمی کند یک نفر باشد که بدون طلبِ منفعتی بخواهد ایران را دوست داشته باشد و بنویسد و… مگر چند تا فروزانفر و بهار و زرین کوب و ندوشن و افشار و ستوده و پاریزی و شفیعی و… همین طور بشمار و بیا… داریم… در هر ده کوره ای در این دهکده جهانی، هر جایی نصف و نیمی از اینها هم اگر باشند سر دست می برند و با کلی اِهن و تلپ، صور اسرافیل به دست می گیرند و گوش فلک را کر می کنند. اما ما همچنان خبر مرگ یکی یکیشان را می نویسیم و هی افسوس می خوریم و دندان خشم بر جگر خسته می بندیم و می رویم…
اسلامی ندوشن کم نزیست. کم ننوشت. برای این عمر کوتاه بشر، این همه کتاب نوشتن کار آدمی نیست و همتی آن جهانی می خواهد… حالا کدام دانشگاه و دانشکده و موسسه و نهاد و وزارتخانه است که مرد میدان باشد و بیابد و باردیگر از سر، همه مأثورات و مکتوبات و میراث این قبیله را جمع و جور کند و بزند به زخم کاریِ ندانستن های این روزگار متوسط کم مایه…
به وزارت فخیمه که امیدی نیست چنان درگیر این است که اگر دنبال آوردن جنازه براهنی و ندوشن از فرنگ باشد، نکند این ها روز گذشته با فلان کس فالوده خورده باشند و برایش بد شود که امروز زیر تابوت او لااله الاالله گفته….
محمدعلی اسلامی ندوشن صد سال تنهایی را تاب آورد و حالا این میراث بهادار را برای ما گذاشته… و می دانم که لیلی و مجنون حضرت نظامی را گشوده و غزل خواندن مجنون نزد لیلی را به زبان حال ما می خواند که:
«آیا تو کجا و ما کجائیم
تو زانِ که ای و ما تُرائیم
مائیم و نوای بی نوائی
بسم الله اگر حریف مائی
افلاس خران جان فروشیم
خز پاره کن و پلاس پوشیم
از بندگی زمانه آزاد
غم شاد به ما و ما به غم شاد»
منبع: modelkids.ir